-
نقل مکان
شنبه 29 خردادماه سال 1389 18:13
سلام آدرس وبلاگ من به این آدرس تغییر پیدا کرد www.madikhanoom.blogfa.com
-
خدافظی
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 14:46
بچه ها جونم من این وبلاگ رو میبندم چون خودم نساختمش به زودی(بعد امتحانات) برمیگردم و آدرس خونه جدیدم رو بهتون میدم من همیشه همه چیز رو به خدا واگذار میکنم نه فقط موقع انتقام جویی موفق باشید بروبچز خداحافظ
-
مسافرت
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 01:00
چند روز دارم میرم صفا سیتی بانوان عزیز روزتون مبارک خوابالو جونمم امشب بهم تبریک گفت گفت هروقت برگشتی همدیگرو دیدیم هدیه ات رو میدم بهش نگیدا اما من فهمیدم چی برام گرفته هروقت داد بهتون میگم مواظب خودتون باشید تا مدی برگرده تا الان داشتم پروژه ام رو ترجمه میکردم آخرشم نفهمیدم چی به چی شد شب بخیر
-
نظر سنجی حیاتی
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 10:49
سلام دوستان بانوان عزیز پیشاپیش روزتون مبارک قبل از طرح سوال نظر سنجی خیلی از دوستان که بیشتر از آقایون بودن پرسیدند که چه طوری با خوابالو آشنا شدم: من نه اینترنتی آشنا شدم و نه تو خیابون یا مهمونی جایی شماره گرفتم من از طریق یه فامیل آشنا شدم با خوابالو و قسمت ما رو تا امروز به اینجا کشید این از این و حالا مقدمه...
-
گون و نسیم
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 00:13
به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید دل من گرفته زینجا ، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ، به کجا چنین شتابان؟ به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم سفرت به خیر اما ، تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...
-
۲تا خبر
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 23:40
۱.قهرمانی تیم ملی نوجوانان ایران و راهیابی به جام جهانی و المپیک 2.با کمال اعتماد به نفس بنده در کنکور ارشد مجاز نشدم
-
همینجوری
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 02:25
سلام خوشگلا سلام بی ریختا سلام مهربونا سلام بدجنسا سلام با معرفتا سلام بی مراما یه سلام پر انرژی بعد مدتها چه طورید بچه ها؟ دلم برا وبلاگم تنگ شده بود اما خفن درگیر بودم گفتم که ترم آخر و بدبختی و یه دنیا دردسر حالا فکر کن ماها چه سرخوشیم که این ترم آخری هی میریم سفر اول مشهد و بعدم شمال جاتون خالی چند وقت پیش با بهار...
-
درگیرم
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 13:43
سلام بچه ها جونم ببخشید بهتون سر نزدم یا به پیغامتون جواب ندادم ترم آخر و استرس پاس کردن و پروژه اعصابم رو به هم ریخته از طرفی هم درگیری خانوادم با خوابالو و خانوادش همچنان ادامه داره نارفیقی بعضی ها هم بهش اضافه شد فعلا بدجوری درگیرم هم با خودم هم با زندگیم سر فرصت میام خدمت همتون تا بعد...
-
برگشت از سفر
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 15:36
سلام دوستان عزیزم... من و سالی بالاخره به همراه بروبچز رفتیم مسافرت زیارتی مشهد چه حالی داد جاتون خالی از اولش بگم که با قطار رفتیم...کوپه هامون 6 نفره بود اما ما 7 نفر تو یه کوپه بودیم و حسابی زدیم و رقصیدیم و چیز میز خوردیم دهن این سوسن خانوم(آهنگ بروبکس) رو سرویس نمودیم جای همه شیطونا خالی اونجا هم که رسیدیم رفتیم...
-
نظرات زشت عده ای بیکار
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 14:57
آقایانی که نظرات برخاسته از کمال بی شرمی و بی ادبی میدهند شخصیت خرد و خراب خود را رونمایی میکنند. احساس میکنم یکی از آشناها هم دستی دارد.لطفا شخصیت خود را تا این حد کوچک نکنید. عزت نفس پایین خود را لو ندهید . بهتر است دوستی را برگزینید. پ ن ۱:آقا فرهاد البته اگه بشه اسم شما رو آقا گذاشت!!!!خوب این مطلب رو بخون!!!
-
بدون شرح
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 01:04
خدانگهدار تا...
-
ای خدا
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 20:13
نمیدونم چرا یهو انقدر دلم گرفت احساس میکنم واقعا به این سفر احتیاج دارم دوست دارم هرچه زودتر برم امام رضا باهات خیلی حرف دارم خیلی گوشات رو آماده کن واسه شنیدنش
-
خبر داغ
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 18:21
سلام دوستان دو تا خبر داغ دارم براتون 1.امروز خوابالو رو دیدم 2.مشهدمون جور شد وای خیلی خوشحالم که با دوستام دارم میرم مشهد جای همتون رو خالی میکنم و برای همتون دعا میکنم امروزم خوابالوی عزیزم رو دیدم و تا یکی 2 ساعت پیش با هم بودیم برام سوغاتی آورده بود...خیلی هاشو نمیتونستم بیارم خونه گفتم فعلا دست خودت باشه خوردنی...
-
اولین پست سال ۱۳۸۹
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 19:18
سلام به دوستان عزیزم من برگشتم یعنی میشه امسال همش مثل اینا بخندیم؟! نوشتن پست های سال 89 رو از امروز شروع میکنم امیدوارم پستام همشون شاد شاد باشه و غم از خونه ی هممون بره الهی آمین و اما.... پشتم حسابی باد خورده...این ترم سر جمع 2 هفته رفتم دانشگاه اصلا حسش نیست برم دانشگاه میخوام ترم آخری ترک تحصیل کنم!!! فکر کن!!...
-
آخرین پست سال ۱۳۸۸
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 21:55
دوستای گلم من فردا دارم میرم شمال...تا آخر عیدم اونجام هرچند به لحظه ی سال تحویل اعتقاد ندارم اما اونایی که اعتقاد دارن برام دعا کنن دعا کنید که این چند روزی که مسافرتم روزای بهتری داشته باشم چون وقتی برگردم باید بازم خودم رو واسه روزای سخت آماده کنم اما نمیخوام از الان به اون موقع فکر کنم چون هنوز خوابالو کنارمه...
-
هوم؟
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 00:31
واسه سال جدید خرید هم کردم بله آرایشگاه هم رفتم موهام رو کوتاه کردم به ناخونام صفا دادم چمدونمو هم فردا میبندم واسه سفر اما اینا دلیل نمیشه به سال تحویل اعتقادی داشته باشم متاسفانه یا خوشبختانه من خودم رو هیچوقت درگیر لحظه ی سال تحویل نمیکنم و نخواهم کرد امسال یا سال دیگه همش یه جوره تقدیرت اون بالا نوشته شده پس زور...
-
بازگشت
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 23:07
سلام دوستان گلم سلام به همتون که به فکرم بودید و با دل و جون برام پیام گذاشتید پیام بعضی هاتون بهم امید میداد پیام بعضی ها هم نا امید ترم میکرد اما تو یه جنگ با خودم و این سرنوشت پیچ در پیچ نتونستم از خوابالو جدا بشم اما فقط تا تابستون وقت دارم که یا بهش برسم یا خودم رو آماده کنم که جدا بشم اما دلم میخواد تا روز موعود...
-
یکی بود یکی نبود
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 14:01
رفتی و از خاطرت رفت که چه خاطراتی داشتیم واسه فرداهای با هم ، چه قرارها که نذاشتیم رفتی و رفت از خیالت که خیالت زندگیم بود اگه اشتباهی کردم به خدا از سادگیم بود چه تو قصه ، چه حقیقت ، یکی بود یکی نبود این جدایی های مبهم ، کار دنیای حسوده آخر حکایت عشق ، نرسید کلاغ خونه شده ایم پایان کهنه ، واسه دنیا یه بهونه دلک مونده...
-
جدایی
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 22:10
بچه ها همه چیز تموم شد! 2 تا خونواده ها دست به دست هم دادن و ما رو از هم جدا کردن به همین سادگی خداحافظ دوستان *************************** ضمنا دوستانی که پیام میدن میگن شما همدیگرو دوست نداشتید نجنگیدید بهتره به وبلاگ سالی مراجعه کنند و از ایشون آمار بگیرند که من ۴ سال چی کشیدم
-
استرس
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 15:58
استرس دارم...آخه امروز قراره شوهرخالم و خالم برن خونه خوابالو اینا خیلی نگرانم...ازونجایی که خیلی خوش شانسم(!) مثل همون سری که خوابالو اومد خونمون میترسم همه کاسه کوزمون به هم بریزه ای خدا...خسته شدم از اینهمه استرس...یه نگاه بنداز جون مدی
-
just it
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 20:35
*********************************************************** راستی ۲۵ بهمن سالروز آشنایی من و خوابالو بودا ببخش خوابالو جونم که امسال اینجوری گذشت الان دقیقا ۴ سال و ۱۸ روزه که کنار هم هستیم خدایا شکرت
-
همه چی آرومه!!!!!
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 00:43
همه چی آرومه تو به من دل بستی این چقدر خوبه که تو کنارم هستی همه چی آرومه غصه ها خوابیدن شک نداری دیگه تو به احساس من همه چی آرومه من چقدر خوشحالم پیشم هستی حالا به خودم می بالم تو به من دل بستی از چشات معلومه من چقدر خوشبختم همه چی آرومه تشنه ی چشماتم منو سیرابم کن منو با لالایی دوباره خوابم کن بگو این آرامش تا ابد...
-
فعلا برزخه!
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 20:49
دوستان میخواستن بدونن چی شد جریان ما والا شوهر خالم که با خوابالو حرف زد اما نتیجه اش همون 2 شرطی بود که گذاشتند! حالا میخواد بره با خونواده خوابالو هم حرف بزنه و 2 شرط رو به اونها هم بگه چه کنم که همچنان ناراحتم و تو برزخ کاری جز دعا ازم بر نمیاد کاش میتونستم یه جوری به خوابالو کمک کنم ولی خوب خودم رو سپردم به تقدیر...
-
دیر اومدی پاک شد!
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 21:21
چه سخت گذشت چه سخت داره میگذره و چه سخت خواهد گذشت و تو؟! آره با توام که به من میگی زندگی رو سخت نگیر!! یاد سختی های خودت بیفت و این رو بدون سختی ها همیشه در کمین تو هستند و تو؟! آره با توام که میگی سختی آدم رو میسازه!تو الان تو خودت چی ساختی؟! ********************* تو به من خندیدی و نمیدانستی که من به چه سختی آن سیب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 01:08
سلام دوستای گل ممنونم از حضورتون تو وبلاگم شرمنده میکنید ممنون که نگرانم بودید همتون رو دوست دارم چون خوبید...چون پاکید چون.... ای بابا...چه فایده داره گفتن این حرفا... امشب از خونه دخترخالم برگشتم خونه خودمون سرم دوباره درد گرفته حالم خوب نیست آخر هفته قراره شوهرخالم و خوابالو همدیگر رو ببینن خسته شدم هیچی درست نشده...
-
بازم خداحافظ
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 23:56
مامان کاش خودت رو با کارات از من دور نمیکردی با کار امروزت دلم خیلی شکست بچه ها من دارم ۲ ۳ روزی میرم خونه دخترخالم میخوام از محیط خونه ای که نمیخوان من رو توش ببینن خارج شم برام دعا کنید ممنون از همتون نظرای همتون رو خوندم و دونه دونش رو دوست داشتم به خصوص نظر بلک ۱۳ عزیز خدانگهدار
-
برگشتم اما همچنان داغونم
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 21:52
سلام دوستای گلم امیدوارم هرجا هستید خوب و خوش و سلامت باشید لا اقل از من بهتر باشید من از سفر برگشتم اما داغونتر و افسرده تر و.... بی خیال...نیومدم آپ کنم...اعصابش رو ندارم سر فرصت که یه کم بهتر شدم میام...هم آپ میکنم هم به همتون سر میزنم به دوستای گلی که زحمت کشیدند و برام کامنت گذاشتند و دوستای دیگه که آپ کردن و...
-
خداحافظ
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 12:02
من رو دارن به زور میبرن مسافرت تا یه هفته احتمالا نیستم اما خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما دارم کاش نوت بوک داشتم و بازم نظراتتون رو میخوندم تو سفر بی خیال ...برام دعا کنید مامانم واسم اخم داره و بابام باهام سرسنگینه وجود شما بیشتر بهم آرامش میده تا وجود خونوادم بهم سر بزنید..نظر همتون رو میخونم و برگشتم به همتون سر...
-
بدبختی من رو ببین
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 21:10
ببین چقدر بدبخت شدم که شوهر خالم اومده واسطه یه مشت دری وری هم اون سید بنده خدا گفت و آخر کارت ویزیت خوابالو رو گرفت که بره تحقیق گفته 2 مورد باید حل بشه اگه حل شد که هیچ اگه نه خوابالو به خیر و مدی به سلامت تازه اگه هم اون 2 مورد حل بشه بازم خونوادم از دل راضی به این وصلت نیستند کارم به جایی رسیده دیگران برام تصمیم...
-
دیشب این قضایا به من گذشت
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 16:18
۴ سال جنگیدم با خودم با خوابالو که جدا شیم نشد که نشد ۱ سال به خونوادم جنگیدم که با هم باشیم نشد که نشد بیدل تو که همینجوری رو هوا به من میگی نجنگیدی بدون من داغون شدم تو یه عرض چند ماه اون اوایل ۲۵ کیلو وزن کم کردم هزارویک جور مرض اومد سراغم تا بتونم خوابالو رو فراموش کنم نشد که نشد خوابالو رو از خودم بارها روندم...